کاش میشد تا خدا پرواز کرد
پای دل از بند دنیا باز کرد
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون کبوتر در هوا
کاش میشد این دلم دریا شود
باز عشقی اندر او پیدا شود
کاش میشد عاشقی دیوانه شد
گرد شمع یار چون پروانه شد
کاش میشد جان ز تن بیرون شود
چشم از هجران او پر خون شود
کاش میشد از خدا غافل نبود
کاش در افکار بی حاصل نبود
کاش میشد بر شیاطین چیره شد
تا رها از بند با این شیوه شد
کاش دستم را بگیرد توی دست
تا شوم از دست او من مست مست
کاش میشد مست باشم تا ابد
سر بر آرم دست افشان از لحد
کاش میشد تا که در روز جزا
شاد باشم از عمل پیش خدا
کاش میشد یک نفس دیدار یار
تا شوم مدهوش ؛ گردم بیقرار
کاش میشد با خدا شد همنشین
جنت و دوزخ ؛ یا اندر زمین
!
حالشان را حالتی باشد غریب!
من چه گویم از دل سر
گشته ام
خون دل
با آب چشم آغشته ام
من نمی خواهم ز تو مال و
منال
من نمی
خواهم ز تو صد شور و حال
من نمی خواهم دوای درد
خویش
تا نمایم
مرهمی بر قلب ریش
من نمی خواهم بهشت
جاودان
من نمی
ترسم ز دوزخ بی گمان
درد من از نوع و جنس دیگر
است
درد من
از هجر روی دلبر است
گر به دوزخ دیدنت حاصل
شود
شعله
هایش جنت کامل شود
بی جمالت گر چه باشم در بهشت
من نمی
خواهم ز تو این سرنوشت
دلم می گیرد از حال
خرابم
گذشت عمر
عزیز و من به خوابم
چرا من غافل از احوال
خویشم
فتاده آتشی بر قلب ریشم
اگر گشتم به هجران مبتلا
من
اگر
افتاده ام اندر بلا من
اگر می سوزم از هجران رویش
اگر
راهی ندارم من به کویش
گناه آن بت شیرین لقاء چیست
دلم
را بهره از شور و صفا نیست
مرا هر لحظه میخواند
نگارم
ولی
خوابم خبر از خود ندارم
فراموشم شده شیدائی
او
خط
و خال و همه زیبائی او
فراموشم شده آن عهد
دیرین
محبت های آن دلدار شیرین
مرا روزی انیسی مهربان
بود
دلم در بند آن شیرین زبان بود
شدم غافل من از آن شور و
مستی
اسیر نفسم و در خود پرستی
نمی بینم دگر نور
جمالش
فراموشم شده حد کمالش
مرا دیگر نمانده چاره
کار
بجز لطف و عطا و بخشش یار
رها سازد مرا از خود
پرستی
بیندازد مرا در شور و مستی
الهی به درگاه خویشت مرا خوانده ای
تو نام بلندت به لبهای من
رانده ای
الهی تو خلقم
نمودی به روز ازل
تو میخوانی ام بار دیگر به روز
اجل
الهی تو دل
دادی و دلربائی کنی
زمانی ز عشاق مجنون جدائی
کنی
الهی مرا
دیده دادی و یک چشمه آب
بریزم به شب اشک و بردی زاین دیده خواب
الهی تو دادی
زبانی که ذکرت کنم
تو اندیشه دادی که بر چاره فکرت
کنم
الهی تو
عاشق نمودی همه عاشقان
تو راندی سخن بر زبان همه
ناطقان
الهی جهان
جلوه ای از جمال تو باد
زمین و زمان ذره ای از کمال تو
باد
الهی زلیخا
و شیرین و لیلا توئی
دل یوسف و عشق مجنون شیدا
توئی
الهی صدائی
که پیچیده در بی ستون
صدای تو باشد که گوئی ز عشق
و جنون
الهی بجز تو
همه هیچ و درمانده اند
همه دفتر هستی خود ز تو
خوانده اند
الهی به آنان
که سر مستشان کرده ای
به آنان که بالاتر از عرششان
برده ای
الهی به آنان
که در تو فنا گشته اند
ز قید منییت، خدایا
رها گشته اند
الهی رهایم
کن از قید و بند جهان
ز خود خواهی و خود پرستی و شرک
نهان
اگر افتد به دست من ،سر زلف سیاه او
ببازم جان شیرین را،به یک ناز نگاه او
خرابم می کند هر دم،مرا
چاه زنخدانش
چو یوسف عاقبت روزی بیفتم من به چاه او
چه شبهائی که بیدارم به یاد
لعل می گونش
بر آید در سحر گاهی، جمال همچو ماه او
نه تنها من شدم عاشق،که او
هم میل من دارد
تبسم های پنهانش ،نشان است و گواه او
صدای آه و فریادم ،اگر
تا کهکشان پیچد
به گوش جان شنیدم من ،صدای او و آه او
تمام عمر شیرین را، اگر
آواره اش باشم
همی ارزد به یک لحظه،که باشم در پناه او
ز راه خانه دلبر
،اگر جا مانده ام اما
خوش آن ساعت که بردارم،قدم بر عزم
راه او
گدایان را چه بهتر
از، نوازشهای شاهانه
امید مرحمت دارم، ز تاج و تخت شاه او
داستان عشق
يك روز صبح زود از خواب برخاستم تا طلوع آفتاب را تماشا
كنم.
به راستي كه زيبايي آفرينش خدا وصف ناپذير بود.
نگاه
مي كردم و خداوند را براي كار عظيمش مي ستودم .
در
حالي كه نشسته بودم حضور خداوند را در كنار خود احساس كردم
او از من پرسيد:
« آيا مرا دوست داري؟».
جواب دادم:«البته! تو خداوند و خداي من هستي.»
بعد پرسيد:« آيا اگر از نظر جسمي مفلوج بودي، باز هم مرا
دوست داشتي؟
» پريشان خاطر شدم. به دستها، پايها و مابقي اعضاي بدنم
نگاه كردم و به خود گفتم:
از انجام كارهاي زيادي ناتوان خواهم شد. كارهايي كه الان
بسيار طبيعي به نظر مي رسند.
اما
با اينحال چنين جواب دادم:
« كمي مشكل خواهد بود ولي باز هم تو را دوست خواهم داشت.»
خداوند چنين ادامه داد:« آيا اگر نابينا بودي، باز هم
آفرينش مرا دوست داشتي؟
» كمي فكر كردم. «چطور مي توانستم چيزي را كه نمي بينم
دوست داشته باشم؟
»
اما در همين حال به ياد نابينايان زيادي افتادم كه اگر چه
نمي ديدند،
ولي
باز هم خداوند و آفرينش او را دوست داشتند. پس جواب دادم:
« فكر كردن در اين مورد كمي مشكل است ولي باز تو را دوست
خواهم داشت.»
خداوند از من پرسيد اگر ناشنوا بودي چطور،
آيا
به كلام من گوش مي كردي؟»
چطور مي توانم چيزي را كه نمي شنوم، گوش كنم!
اما فهميدم ، گوش كردن به كلام خداوند فقط با گوشها صورت
نمي گيرد
بلكه
با قلب هم انجام مي شود.
جواب دادم:« اگر چه مشكل است ، ولي باز به كلام تو گوش
خواهم كرد.»
خداوند بار ديگر پرسيد:
« آيا اگر لال بودي باز هم مرا مي پرستيدي؟
» چطور ممكن است بدون داشتن صدا خداوند را بپرستم؟
ناگهان اين عبارت به ذهنم خطور كرد:
خداوند را با تمامي دل و جان مي پرستم. پرستش خداوند تنها
سرود خواندن نيست ،
شكر گذاري هاي قلبي ما، زماني كه شرايط سخت است خود نوعي
پرستش است.
سپس چنين جواب دادم :
« حتي اگر جسماً هم نتوانم تو را بپرستم ، باز اسم تو را
خواهم ستود.»
بلافاصله خداوند پرسيد :
« آيا با تمامي قلب خود مرا دوست داري؟»
با شجاعت و اطمينان قلبي فراوان ، پاسخ دادم :
« بله خداوند! تو را دوست دارم ، زيرا تو تنها خداي راستين
هستي!»
از پاسخي كه داده بودم ، احساس رضايت داشتم .
انگاه
خداوند گفت:« پس چرا گناه مي كني؟»
جواب دادم:« من كامل نيستم ، فقط يك انسان هستم.»
«چرا زمان صلح و آرامش و زماني كه همه چيز بر وفق مراد تو
است،
از
من خيلي دور هستي ؟ چرا فقط هنگام سختي ها به طور جدي دعا
مي كني؟
»هيچ
جوابي نداشتم ، فقط اشك….
خداوند ادامه داد:
چرا هنگام پرستش به دنبال من مي گردي، گويي كه پيش تو
نيستم؟
درخواستهايت را با بي تفاوتي عنوان مي كني؟ و چرا بي
وفايي؟
اشك ها همچنان از گونه هايم جاري مي شد.
چرا اين قدر از من خجالت مي كشي؟
چرا پيغام هاي خوش را نمي رساني؟
چرا به هنگام سختي و جفا به نزد ديگران مي روي تا اشك
بريزي،
در
حالي كه من شانه هاي خود را در اختيار تو گذاشته ام؟
چرا هنگامي كه كاري را به تو مي سپارم تا مرا خدمت كني،
بهانه هاي مختلف مي تراشي؟
به دنبال جوابي مي گشتم، ولي هيچ پاسخي نداشتم.
«اگر تو از زندگي لذت مي بري،
به
خاطر اين است كه من خواسته ام تا تو از اين نعمت برخوردار
باشي.
به تو استعدادهايي بخشيدم تا مرا خدمت كني، ولي تو همچنان
به راه خودت مي روي.
كلام خود را براي تو كشف كردم، ولي تو از اين دانش استفاده
نكردي .
با
تو سخن گفتم ، ولي گوشهايت بسته بود. اجازه دادم كه شاهد
بركات من باشي ،
ولي
چشمان خود را بر گرفتي . خادمين خود را نزد تو فرستادم ،
ولي
تو با حالتي منفعلانه اجازه دادي كه دور شوند.
صداي دعاي تو را شنيدم و به همه آنها جواب دادم.»
«آيا حقيقتاً مرا دوست داري ؟»
نمي توانستم جواب بدهم. چطور مي توانستم؟»
فوق از تصورم ، حيرت زده بودم . هيچ عذري نداشتم . چه چيزي
مي توانستم بگويم !
قلبم گريست، و هنگامي كه اشكهايم جاري شد، چنين گفتم :
«اي خداوند، خواهش مي كنم مرا ببخش. من لياقت آن را ندارم
كه فرزند تو باشم.»
خداوند چنين پاسخ
داد:« اين فيض من است ، اي فرزندم.»
گريه كن اي دل به حال بي نواي بي كسي "
همچو شمعي آب شو در شعله هاي بي كسي"
درد دل با كسي مگو اي دل"
بيا افسانه شو هم صدا با مثنوي با سوز و ناي بي كسي"
عشق يعني سوختن در آتش دلدادگي"
چشم دل دادن به دست ناخداي بي كسي...
واین عکس هم همه چیرو میگه
نوشته
شده توسط
اميرحسين
در سه
شنبه 02آبان ماه1385
اس ام اس
های
عشقولانه
شما دوستان
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تو را در كوچه ها فرياد كردم
به هر كس رو نمودم داد كردم
خلاف
سينه ي آشفته ي خويش
غريب و آشنا را شاد كردم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای رفته از
برم به دیاران دور دست.
با هر نگین
اشک بچشم تر منی
هر جا که
عشق هست وصفا هست و بوسه هست
در ساغر منی
در خاطر
منی...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تبسم را نه مي
توان خريد ونه مي توان گدايي كرد
ونه مي توان
دزديد زيرا تبسم براي كسي يك كالاي زميني نيست
مگر
وقتيكه عطا شود و هيچكس به اندازه كسي كه
تبسمي
براي دادن ندارد محتاج تبسم نسيت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شبي آرام و رنگ قير
امشب
غم و
شادي به هم در گير امشب
سواي هر
شبي ، اينك عزيزم
شده پاي
دلم
زنجيرامشب
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نجابت از
شعرهايم ميبارد
وقتي چشمهاي
تو را مي سرايم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اگر دو تا
BMW با هم ازدواج کنند.بچه شان چی میشه؟
ژیان چون
ازدواج فامیلی بوده.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوستی مثل
راه رفتن روی سیمان خیسه هر چی به عمقش بری در امدن ازش سخت
تره.اگه یه روزم بیرون بیای جای پات می مونه.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوستان خوب
مثل ستاره ها هستن.حتی وقتی نمی بینیشون خیالت راحته که سر
جاشون هستن.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
روی صفحه
قلبم نوشتم ورود ممنوع عشق به من خندید و گفت من بی سوادم.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تو در قلب من
جا داری.تو در رگ من جا داری.
رفتم دکتر
گفت یرقان داری.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چشمهای تو
مثل دریاست اجازه میدی جورابامو توش بشورم.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بر برگ گل
نوشتم من تو را دوست دارم ولی افسوس که تو مثل
بز
برگها را خوردی.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به اندازه ۲
تا چشمهایم دوست دارم.
ارادتمند شما
موش کور.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دوست عزیز
امیدوارم در سال
تحصیلی جدید پله های ترقی
وی یکی یکی طی بکشی.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بدترین
دلتنگی انسان این است که در کنار یار باشی اما بدانی که
هیچگاه نمی توانی به او برسی.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آری سرنوشت را نمی توان از سر نوشت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زندگی خیابان
یکطرفه است که در ان دور زدن ممنوع است.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زندگی اجبار
است مرگ انتظار است عشق یکبار است جدایی دشوار است ولی یاد
تو تکرار است.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
می گویند نسل
دایناسورها منقرض شده .
پس تو چرا
زنده ای.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عاشق شدن یک
شب است و پشیمانی هزار شب.
من هزار شب
پشیمانم که یک شب عاشق نباشم.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
فاصله را
نمیشه با گریه پر کرد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یک دعا می
کنم بگو امین:
خدایا انکه
در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت.
تو در
تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ازدوستاني كه برام اس ام
اس مي فرستند تشكر مي كنم فقظ يه خواهش دارم كه در صورت
تمايل اسم خود رو هم بنويسند
يه خبر بد : به علت شروع شدن كلاساي كنكورم
مجبورم سايتمو ديربه دير آپ كنم ولي سعي مي كنم كه زياد طول
نكشه و به روزش كنم
هركي با من كار داره
ميتونه بهم ميل بزنه يا به شماره
30002651002633
اس ام اس بزنه
دوستدار شما
اميرحسين